<bgsound src="http://your/music/file.mid" loop="infinite">

مدادجنگی | medadjangi.ir

فشنگـ منـ استـ

مدادجنگی | medadjangi.ir

فشنگـ منـ استـ

مدادجنگی | medadjangi.ir
<bgsound src="http://your/music/file.mid" loop="infinite">

قالب وبلاگ

رهبر منطقه..

دوشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۴۴ ب.ظ


جهت دریافت اشاره نمایید
حجم: 608 کیلوبایت
  • ..دیروز فشنگـ..امروز مـداد..

جایگاه امام خامنه ای

مداد جنگی

مدادجنگی

medadjangi

نظرات (۹)

حوصلش رو داشتی سری بزن
  • سجاد مؤذنی
  • توصیه های یک دیپلمات به عباس بن علی (ع)

    آقا جان سلام!
    راستش خیلی وقت بود که می خواستم چند کلمه خودمانی با شما درد دل کنم. نمی دانم! شاید هر کس دیگر غیر از شما بود، از کلمه درد دل استفاده نمی کردم. شاید صراحتا می گفتم می خواهم چند خط انتقاد کنم، گله کنم یا یک چیزی توی همین مایه ها! اما خب چه کنم که احترام شما خیلی واجب است و الان هم که دارم این حرف ها را می زنم، دست و پایم می لرزد و قلبم دارد از جا کنده می شود.
    قبلش البته باید این نکته را بگویم که بنده خودم از ارادتمندان شما هستم و همین مراسم عزاداری دهه ی اول محرم، که همه ساله توی وزارت خانه برگزار می شود به همت من بوده و خودتان هم که حتما شاهد بوده اید که چقدر تلاش می کنم تا این مراسم با مشارکت هرچه بیشتر کارکنان وزارت برگزار شود.
    منظور اینکه یک وقت خدایی نکرده از حرف هایی که می خواهم بزنم سوءتفاهم پیش نیاید!!
    می دانید آقا جان؟! چند وقت است دارم به این فکر می کنم که آیا نمی شد جوری عمل کرد که در عاشورای سال ۶۱ هجری آن فاجعه ی بزرگ پیش نیاید؟! واقعا نمی شد؟!
    با کمال معذرت و با همه ی احترامی که برای شما قائلم باید بگویم که در این ماجرا دو طرف افراط کردند!! به نظر من اگر کمی تدبیر و عقلانیت به خرج داده می شد، این فاجعه پیش نمی آمد! به نظر من، ما مصالح جبهه ی قلیل و ضعیف حسینی را نادیده گرفتیم و با دست خودمان بهترین نیروهای ایمانی و ارزشیِ زمانه را به مسلخ بردیم!
    ما امروز در حرفه ی خودمان اصطلاحی داریم با عنوان «رایزنی دیپلماتیک»! من هرچه فکر می کنم می بینم با رایزنی های دیپلماتیک می شد جلو این فاجعه را گرفت! شوخی که نیست! سر پسر پیغمبر خدا و بهترین اعوان و انصارش بر نیزه ی جفا رفت و اهل بیت مظلوم و زن و بچه ی معصومش، چهل روز آواره ی سفر اسارت شدند آن هم با آن اوصافی که می دانید و می دانیم! آیا این هزینه ی کمی بود؟! آیا ارزش نداشت برای جلوگیری از این هزینه ی گزاف، با طرف مقابل راه می آمدیم و اینقدر روی موضع خودمان پافشاری نمی کردیم؟!
    فدایتان شوم؛ لطفا احساسی برخورد نکنید! بیایید کمی منطقی باشیم!!
    یک طرف یک لشگر سی هزار نفری با پیشرفته ترین تجهیزات نظامی و با ثروت انبوه و امکانات مادی فراوان و یک طرف دیگر هفتاد و دو نفر. فقط هفتاد و دو نفر. عقل چه حکم می کند؟! نه! واقعا عقل چه حکم می کند غیر از رایزنی و تعامل؟!
    بالاخره آدم هر قدر هم که پلید باشد دیگر از شیطان که بدتر نیست! هست؟! شمر و عمر سعد خیلی که بد بودند، نهایتاً شیطان بودند! خب؛ ما الان در کشور خودمان داریم این مسیر را تجربه می کنیم. داریم با شیطان مذاکره می کنیم. آن هم شیطان بزرگ! البته حواسمان خیلی جمع است که یک وقت کلاه سرمان نرود! گفته ایم مذاکره باید برد-برد باشد. یعنی هم ما که در جبهه ی حق هستیم سود کنیم و هم شیطان!!
    خب آیا بهتر نبود همین مدل در کربلا هم پیاده می شد و ما نیروهای ارزشمند و بی نظیر جبهه ی حسینی را به این راحتی از دست نمی دادیم و به موازات آن، مخفیانه به کادرسازی و یارگیری و تربیت نیروی مضاعف می پرداختیم تا احیانااگر خدایی نکرده یک روز ضرورت اقدام نظامی هم پیش آمد، با عده و عُده ی کافی و از موضع قدرت وارد عرصه ی نبرد می شدیم؟!
    مثلا خود شما آقا جان! من شنیده ام شب عاشورا برایتان امان نامه آورده اند. خب این یعنی یک فرصت بسیار عالی! در دیپلماسی، ما به این جور اقدامات از طرفل دشمن، اصطلاحا می گوییم «چراغ سبز»! شاید می شد به بهانه ی این اقدام جلسه ای ترتیب داده شود، چانه زنی شود، بده بستانی انجام شود! ولی شما به راحتی این فرصت را از دست دادید و با یک ادبیات تند، امان نامه را رد کردید!
    ببینید آقا جان! من نمی گویم که شما باید امان دشمن را می پذیرفتید و حسین را رها می کردید. زبانم لال… خاک بر دهانم…
    حرف من این است که آوردن این امان نامه می توانست یک فرصت باشد برای رایزنی و مذاکره حداقل برای رفع تحریم آب! بگذریم اصلا…
    حرف در این باره زیاد است.
    راستی آقا جان باز هم بگویم این حرف ها همه اش از سر دلسوزی بود هاا! و گرنه من شما را بی نهایت دوست دارم!
    مخلص شما: دیپلمات
  • سجاد مؤذنی
  • یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم، از دور دیدم یک کارت پخش کن

    خیلی با کلاس، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو

    به هر کسی نمیده.به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی

    گرفت، در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود

    فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته

    باشند.

    احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام

    رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدم های

    باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده !


    بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چی هستن !


    با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع

    به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!


    کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش

    نشسته بود پاک بشه و برق بزنه ! شکمو دادم تو و در عین حال سعی

    کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست !


    اما دل تو دلم نبود ! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده ؟!

    همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با

    لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت : آقای

    محترم ! بفرمایید !


    قند تو دلم آب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا

    برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو

    ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم

    با سر می رفتم توی کیک ! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم،

    فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود ؟

    .
    .
    .
    .
    .
    .

    دیگر نگران طاسی سر خود نباشید ! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !
    lotfan bered be in sayt google gozashte ke khalij fasr ya arabi bered parchame irano bala bebaridwww.persianorarabiangulf.com
  • سجاد مؤذنی
  • شیخ بهائی در یکی از سفرهای خود، با یکی از علمای اهل تسنّن ملاقات نمود، و خود را در مقابل او، در ظاهر شافعی وانمود کرد.

    آن دانشمند اهل‌سنّت که از علمای شافعی بود، وقتی که دانست شیخ بهائی، شافعی است، و از مرکز تشیّع (ایران) آمده، به او گفت: «آیا شیعه برای اثبات مطلوب و ادّعای خود، شاهد و دلیل دارد؟».

    شیخ بهائی گفت: من گاهی در ایران با آنها روبرو شده‌ام، می‌بینم آنها برای ادّعای خود شواهد محکمی دارند.

    دانشمند شافعی گفت: اگر ممکن است یکی از آنها را نقل کنید.

    شیخ بهائی گفت مثلاً می‌گویند: در صحیح بخاری (که از کتب معتبر اهل‌سنّت است) آمده، پیامبر (ص) فرمود:

    «فاطِمَةُ بَضْعَة مِنِّی مَنْ آذاها فَقَد آذانِی وَ مَنْ اَغْضَبَها فَقَدْ اَغْضَبَنِی»:

    «فاطمه(س)پارة تن من است، کسی که او را آزار دهد، مرا آزار داده و کسی که او را خشمگین نماید مرا خشمگین نموده است.»

    و در چهار ورق دیگر در همان کتاب است: «وَ خَرَجَتْ فاطِمَةُ مِنَ الدُّنْیا وَ هِیَ غاضِبَة عَلَیْهِما: «و فاطمه وفات کرد در حالی که نسبت به ابوبکر و عمر، خشمگین بود.»

    جمع این دو روایت و پاسخ به این سؤال طبق مبنای اهل‌سنّت چگونه است؟

    دانشمند شافعی در فکر فرو رفت (که با توجّه به این دو روایت، نتیجه این است که آن دو نفر (عمر و ابوبکر)، عادل نبودند پس لیاقت رهبری و خلافت امت را ندارند). پس از ساعتی تأمّل گفت: گاهی شیعیان دروغ می‌گویند، ممکن است این هم از دروغ‌های آنها باشد، به من مهلت بده امشب به کتاب «صحیح بخاری» مراجعه کنم، و صدق و کذب دو روایت فوق را دریابم، و در صورت صدق، پاسخی برای سؤال فوق پیدا کنم.

    شیخ بهاء می‌گوید: فردای آن روز، آن دانشمند شافعی را دیدم، از او سؤال کردم که مطالعه و بررسی تو به کجا رسید؟

    او گفت: همانگونه که گفتم؛ شیعیان دروغ می‌گویند، زیرا من صحیح بخاری را دیدم، هر دو روایت فوق در آن مذکور است، ولی بین نقل این دو روایت، بیش از پنج ورق فاصله است، در حالی که شیعه می‌گفت: چهار ورق فاصله است!!!

  • آلـــــــــــــــــــــونک
  • خدا قوت

    ممنون

    التماس دعا
  • فریاد بی صدا
  • سلام
    با:
    وصیت آیت الله نخودکی به فرزندش
    به روزم
  • فریاد بی صدا
  • لبیک یا خامنه ای
    ای معنی انتظار یک لحظه بایست
    دیوانه شدن به خاطرت کافی نیست
    یک لحظه بایست و یک جمله بگو
    تکلبف دلی که عاشقش کردی چیست؟

    یا صاحب الزمان ادرکنی ...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">