تولد بــابــا...

ازش پرسیدند: واسه تولد بابات چی میخری؟
گفت: یه شاخه گل...
مسخرش کردند..

گفتند مگه بابات دختره؟؟ هه هه... بچه ای تو..
روز تولد شد و دختر شاخه گلی گذاشت روی قبر پـــدر شهیـدش...

با شهدا

پای درس شهید چمران..." زنگ هفتم "

آهـــــــــــــــــــای دانشجو...
                                                          این چنین باید بود...

در دانشگاه هم مثل دبیرستان دانشجوی ممتاز شده بود..

سال دوم دانشگاه، استادی داشتند که میگفت:

هرکس سر جلسه امتحان کروات نزده باشد دو نمره از او کم میشود!

مصطفی رفت سر جلسه... ولی بدون کروات

و استاد دو نمره از او کم کرد و نمره اش شد: 18

و باز هم شد... بالاترین نمره...

دلانه...

 دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی(شهید) شد...
 دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!
  ولی....هیچوقت نفهمیدند
 کلاس اول، وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد "بابا"!
 یک هفته در تب سوخت...

میلاد امام هادی(علیه السلام) مبارکـ...

پای درس شهید چمران..." زنگ ششم "

غـــــرور بیـــــ جـــــا!...

هفته ای یک بار زباله های منطقه را جمع میکرد!!..
ازش که پرسیدند چرا این کار را میکنی؟؟
با خنده ای جواب داد:
با این کار هم شهر را تمیز میکنم
و هم اگر غرور بی جایی داشته باشم آن را له میکنم..

"گوشه ای از زندگی شهید چمران به قلم دوستان او..."